-
بالاخره .....
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 20:08
-
عجب حکایتی .....
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 11:15
شن و سنگ حکایت اینگونه آغاز میشود که دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت:« امروز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 10:58
به آغـوش کوچک مـن بیـا… وقتی آسمان این همه بخیل است وقتی ابرها ناخن خشکی میکنند وقتی دستهایی که باید سایبان مهربانیات باشند، اینهمه کوتاهند وقتی شاخههای بهار تا دیوار خانه تو نمیرسند وقتی گردبادهای گریز در چشمهایت قدم میزنند به سراغ دستهای من بیا به آغوش من که برایت همیشه گرم است… عزیز من! این آغوش هر چند...
-
وای ازین دنیای درهم ور هم .....
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 10:34
هیچی سر جای خودش نیست .. خدا ..... چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا آخه ....؟
-
اندکی صبر ... چیزی نمانده دیگر ....
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 14:10
-
یادمان باشد .....
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 19:36
یا دمان باشد شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشد.. بیا تا به امید فرداها محبت هایمان را ذخیره نکنیم ..
-
امروز و امروزم ....
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 00:53
-
یه عذرخواهی بزرگ ...
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 19:05
-
و باز هم شما ....
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 21:07
-
؟؟؟؟؟
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 20:51
وقتی بدانیم همه ی ما در حال رشد هستیم و هیچ کداممان کامل نیستیم، و هرکداممان امتحان رشد خود را پس می دهیم ، شفقت بیشتری نسبت به یکدیگر پیدا می کنیم کم تر قضاوت می کنیم ، بیشتر محبت می کنیم و آسوده تر پیش می رویم! این جملات را به خاطر بسپاریم عزیز دلم ... پیش از انکه در باره زندگی، گذشته، و شخصیت من قضاوت کنی... خودت...
-
اندکی تامل ...
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 20:47
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت...
-
و اما شما...
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 18:31
-
خسته ام .......
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 14:17
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر مثل شعر ، ناگهان ، مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر...
-
وای ... دلم ......
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 14:09
-
شکرت خداجونم ..... شکر..
شنبه 30 دیماه سال 1391 11:25
خدایا این کار خیلی سختی است. فکر می کنم اگر واقعاً بخواهم از تو تشکر کنم، دیگر وقت برای هیچ کار دیگری ن می ماند... خدایا به خاطر راه رفتن، خدایا به خاطر حرف زدن، خدایا به خاطر اینکه می توانم ببینم و بشنوم و نفس بکشم، خدایا به خاطر آسمان و پرنده هایش، به خاطر ما در و پ در م، خدایا به خاطر در خت ها و شکوفه ها، به خاطر...
-
خوشحالم از اینکه ......
شنبه 30 دیماه سال 1391 10:25
به اسم او .... اویی که همچو خودش ندارد ..... اویی که یکتا و یگانه بودنش را همه میدانند..... و اویی که فقط اوست که میماند ....... امروز .... شنبه ... 30 دی 1391...... خوشحالم که همه عزیزانم خوش اند ...... خوشحالم که همه شون دارن سر خونه زندگیشون صحیح و سالم اند .... خوشحالم که هنوز مهر ، محبیت ، عشق ، عاطفه ، همبستگی...
-
ببخشید ها ...
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 16:53
-
دنیا ....
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 20:48
دنیا رو بد ساختن کسی که تو دوستش داری ، او دوستت ندارد کسی که او تورا دوست دارد ، تو دوستش نداری و کسی که هم او تورا دوست دارد و هم تو او را دوست داری به رسم و آیین زندگانی به هم نمیرسند و این رنج است و زندگی یعنی این
-
سخته .. ولی ....
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 20:37
-
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم ...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 20:02
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم با عقل آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم پروانه را شکایتی از جور شمع نیست عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست شاهد شو ای شرار محبت که...
-
چه حال و هوای عجیبی ....
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 19:38
-
عجبا .....
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 19:32
-
آخـــــــــــــی .......
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 19:10
-
بد نیست بدونین ..
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 18:51
-
امان از ......
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 18:34
-
خط اول ......
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 18:18
می نوسیم تا بدانند..... بدانند تا بفهمند .............. بفمند تا که درست قضاوت کنند ........ درست قضاوت کنند تا که درکم کنند......... درکم کنند تا که ..................................................................................؟