وقتی بدانیم همه ی ما در حال رشد هستیم و هیچ کداممان کامل نیستیم، و هرکداممان
امتحان رشد خود را پس می دهیم ، شفقت بیشتری نسبت به یکدیگر پیدا می کنیم کم تر
قضاوت می کنیم ، بیشتر محبت می کنیم و آسوده تر پیش می رویم!
این جملات را به خاطر بسپاریم
عزیز دلم ...
پیش از انکه در باره زندگی، گذشته، و شخصیت من قضاوت کنی...
خودت را جای من بگذار
از مسیری که من گذشتم عبور کن
با غصه ها، تردیدها، ترس ها، دردها، و خنده هایم زندگی کن ...
یادت باشد هرکسی سرگذشتی دارد
هرگاه به جای من زندگی کردی، آنگاه می توانی درباره ی من قضاوت کنی
یادمان باشد اگر یک انگشت به طرف اوست چهار انگشت دیگر به سمت خودمان نشانه رفته
کاش دست از قضاوتهای نا به جا برداریم
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن.
مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.
باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند.
خدایا این کار خیلی سختی است. فکر می کنم اگر واقعاً بخواهم از تو تشکر کنم، دیگر وقت برای هیچ کار دیگری نمی ماند...
خدایا
به خاطر راه رفتن، خدایا به خاطر حرف زدن، خدایا به خاطر اینکه می توانم ببینم و بشنوم و نفس بکشم، خدایا به خاطر آسمان و پرنده هایش، به خاطر مادر و پدرم، خدایا به خاطر درخت ها و شکوفه ها، به خاطر باران، به خاطر دوستانم، به خاطر دوستی، به خاطر دوستانم و بخاطر ....خدایا ببین چقدر سخت است. هم سخت است و هم طولانی. ببین هرچه بگویم باز کم است... راستش من خیلی وقت ها این فهرست بلند بالا را گم می کنم و ممکن است خیلی چیزها را از قلم بیندازم. پس می گویم: خدایا به خاطر همه چیز ممنون.
می دانم که تو آنقدرها هم سخت گیر نیستی. در ضمن خودت می دانی که حسابم زیاد خوب نیست. پس بدون اینکه جمع بزنم. چشم هایم را می بندم و می گویم:
خدایا! خیلی خیلی ممنون.
به اسم او ....
اویی که همچو خودش ندارد .....
اویی که یکتا و یگانه بودنش را همه میدانند.....
و اویی که فقط اوست که میماند .......
امروز .... شنبه ... 30 دی 1391......
خوشحالم که همه عزیزانم خوش اند ......
خوشحالم که همه شون دارن سر خونه زندگیشون صحیح و سالم اند ....
خوشحالم که هنوز مهر ، محبیت ، عشق ، عاطفه ، همبستگی یار همیشگی اونا تو مسیر زندگیشون هست....
و خوشحالم که ...............................................................؟؟
هستم و خوشحالی و خوبی اونا رو با 2 چشم خودم می بینم.......
همیشه شاد باشند و تندرست و دلگرم به داشتن اویی که همواره پشت و پناهشون هست...
و اگر بنا باشه روزی باشه که غمگین و ناراحت و دل چرکین باشن که امیدوارم نباشن ... کاش دیگر در آن موقع من نباشم .....
که نه تنها طاقتش را ندارم و دیگر هیچ .........
وایییییییییییییییییییییییییییییییییی .... که چقدر زیادن بهانه های من برای ادامه ...
فکرشو هم نمیکردم .........
باشین تا باشم ..... بمانید تا بمونم .... و استوار باشید تا ادامه دهم ....