روزی
کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به
یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟! خیام پرسید : این پرسش
برای چیست ؟ آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و
می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و… .
خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی
بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت
هستی ؟!… بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از
او دور شد !
پ.ن : هی وای ما .... چقدر بودن کسانی در کنارمون که تازه الان که نیستن داریم افسوس نبودنشون و ندیدنشون رو میخوریم ... آخه چرا ...؟ کی میخواییم آدم بشــــــــــــــــــــــــــم ..
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 ساعت 09:39 ق.ظ