دل نوشته های من و خودم ....

دوست خوبه .. اونم فقط یکی ... اونم از نوعه خوبش ...

دل نوشته های من و خودم ....

دوست خوبه .. اونم فقط یکی ... اونم از نوعه خوبش ...

سیب و فریب…


همیشه هم قافیه بودند…سیب و فریب…

حتی زمانی که هیچ کس شعری نگفته بود…

و حالا که همه شعر میگویید،

همه با هم میگوییم:سیـــب… و دوربین های عکاسی را فـــ ـریـ ـب میدهیم…

تا پنهان کنیم آن اندوه موروثی را پشت این لبخند مصنوعـ ـی




خدایا......

خدایا به تو یک مرگ بدهکارم و هزاران ارزو طلبکار



خسته ام یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر.....

زندگی....

زندگی جنگیست که هر روز تکرار می شود و لحظه های شادی گریز های کوتاهی ست که به قیمتی بسیار بی رحمانه به دست می آیند .



فامیل دور ... و آقای مجری ...



یکی از دیالوگ های خیلی زیبا بین فامیل دور و آقای مجری در برنامه نوروزیکلاه قرمزی 
آقای مجری: واسه چی در ُ باز گذاشتی؟
 
 فامیل دور: واسه بهار. از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه. وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر می‌کنه یکی هست که در ُباز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر می‌کنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اون ‌تو هست ُ می‌ره سراغ‌شون دیگه. در باز ُ کسی نمی‌زنه. ولی در بسته رو همه می‌زنند. خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش. شکسته می‌شه اون در. دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه. یه سری از دل‌ها درشون بازهمی‌فهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دل‌ها هست که درش بسته ‌اس. این‌قدر بسته نگهش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌چی خراب می‌شه.
 آقای مجری: در دل آدم چه‌جوری باز می‌شه؟
 فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز می‌شه

وقت رسیدن مرگ!!

یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... مرده گفت :
حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره...
 
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت...
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
 مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ...
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم ...

 نتیجه اخلاقی:
 سر هرکسی رو میشه کلاه گذاشت...اما الا سر مرگ رو تابحال هیچ کس نتونسته کلاه بگذاره... بیاییم با زنده ها هم منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم که وقت رفتمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم...

آری از پشت کوه آمده ام…


mohammad%20%5BAloneBoy.com%5D%20bahman%20beygi از پشت کوه آمده ام



آری از پشت کوه آمده ام

چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!


محمد بهمن بیگی

دست های کوچکش


دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند
: آقا… آقا ” دعا ” می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می
گرداند
و برای فرج آقا ” دعا ” می کند….












یه تلنگر ...

این باار اگر زن زیبارویی را دیدید ، هوس را زنده به گور کنید و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی،

زیر باران اگر دختری را سوار کردید ، جای شماره  به او امنیت بدهید،

او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه مقصد مورد نظرتان ،

هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید : اول شما ..

در تاکسی خود را به در بچسبانید نه به او ...

بگذارید زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند ، احساس امنیت کند نه ترس ...


بیایید خارج از جنسیت کمی مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد باشیم...