درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است
غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده
و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته
و انسانها به دور خویش میگردند
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید
درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم
شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.
"حسین پناهی
نمیدونم والا ما آدما ... کجای کارمون لنگه ..
کدوم آجر وجودمون رو کج کار گذاشتیم ...
کدوم وزنه ی نا متعادل حق و ناحقی رو تو زندگی جابجا کردیم ...
چپ رفتیم ...
راست رفتیم ...
چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه میدونم والا .....
ولی تنها چیزی که معلوم هست و میبینم ...
اینه که ... اغلب ملت ( و از جمله خودم ) همه مون شب و روزمون شده فقط تو خودمون پیچیدن و با کلاف سردرگم خودمون ور رفتن .....؟؟؟؟
چررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا...
عاشقی از آن کارهاییست که به من نمیآد!
از آن نقش هاییست که نمیتونم بروم در قالبش
نمیتونم خوب درش بیارم…
نمیتوانم تحملش کنم.
تازه فهمیدم برای زنده ماندن
لازم نیست نگات… نفست… دلت… به کسی بند باشد.
تازه فهمیدم تقدیر بعضی دستها خالیست،
تقدیر بعضی اسمها تنهایی…
تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم
اینکه بهانه نباشم برای کسی
این که بهانه نباشد برایم کسی
اینکه میشود تنهایی قدم زد
تنهایی آواز خواند تنهایی رقصید
اینکه “من” هم برای خودش کسیست حتی بدون “تو”…
جاذبه ی سیب، آدم را به زمین زد…
و جاذبه ی زمین، سیب را…
فرقی نمیکند،
سقوط، سرنوشتِ دل دادن به هر جاذبهای، غیر از خداست.
به جاذبهای میاندیشم که پروازم میدهد…...........
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا ..........